شب مهمانی شماره تلفنها میان هم رد و بدل شد. بعد از آن تلفنی با هم حرف میزدند و هر از گاهی دور از چشم خانوادهها همدیگر را ملاقات میکردند. چند ماه که گذشت دیگر یک دل که هیچ بلکه صد دل عاشق هم شده بودند. ماجرای دلدادگیشان را برای خانوادهها تعریف کردند. بعداز چند هفته همه چیز خوب و درست پیش رفت. مراسم نامزدی برگزار شد. بعداز چند ماه عقد کردند و با جشن ازدواج سادهای روانه خانه بخت شدند. یک سال بعد از ازدواج صاحب پسری شدند و شادی
زندگی آن دو چند برابر شد. همه چیز در این زندگی خوب پیش میرفت اما زمانی که به هفتمین سال زندگی مشترکشان رسیدند رنگ زندگی آنها به تیرگی رفت و ورق تازهای خورد. سپیده فکر و ذهن زندگیاش شده بود پرسهزنی در
اینستاگرام. او هر چیزی را که به زندگیاش مرتبط بود، مینوشت. عکسهای شخصی، سفرش و مهمانیهای خانوادگیاش را در اینستاگرام منتشر میکرد. او برای اشتراک گذاشتن عکس و متنها با برخی زنان فامیل رقابت میکرد. همین باعث شده بود زندگی او فقط در اینستاگرام خلاصه شود. آخر هم از آنچه همیشه در زندگیاش میترسید برسرش آمد؛ شوهرش دیگر از این وضع خسته شده بود. نمیتوانست این عادت بد او را که مدام در اینستاگرام بود تغییر دهد و سرانجام کارد به استخوانش رسید و به دادگاه خانواده ونک تهران آمد و با ارائه دادخواستی به دادگاه خواستار جدایی از همسرش شد .
سینا با فرزندش به خان خلاصه حوادث اینجا...
ما را در سایت خلاصه حوادث اینجا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان hamidjan بازدید : 182 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 18:21